loading...
وبلاگ من | My Weblog
مدیر وبلاگ بازدید : 109 شنبه 25 تیر 1390 نظرات (1)

خداوند، در قرآن و غير آن(1) به حدّى بهشت و بهشتيان را در توصيف بالا برده كه اگر كسى از شوق شنيدن آن، وفات كند، استبعاد ندارد!

(۱) : سنت

آیت الله بهجت (ره)

 

 

مدیر وبلاگ بازدید : 159 شنبه 25 تیر 1390 نظرات (0)

ازجنگ بر می گردی،هیچ کس اما به استقبالت نمی آید.هیچ کس نمیداند که به جنگ رفته بودی.با شکوه ترین جنگها اما همین است.جنگی غریبانه ،جنگی تنها،جنگی بی سپاه و بی سلاح.
از جنگ بر می گردی،خدا می داند که به جنگ رفته بودی.خاک روی پیراهنت را می تکاند و نشان لیاقتی به تو می دهد.نشان لیاقتش اما مدالی نیست که بر گردنت بیاویزی.نشان لیاقت خدا تنها چند خط ساده است.خط های ساده ای که بر پیشانی ات اضافه می شود.و روزی می رسد که پیشانی ات پر از دستخط خدا می شود.
آیینه ها می گویند آن کس زیباتر است که خطی بر چهره ندارد.آیینه ها اما دروغ می گویند.دستخط خدا بر هر صفحه ای که بنشیند،زیبایش می کند.

***
جوانی بهایی ست که در ازای دستخط خدا می دهیم.دستخط خدا اما بیش از اینها می ارزد،کیست که جوانی اش را به دستخط خدا نفروشد!

 

مدیر وبلاگ بازدید : 111 شنبه 25 تیر 1390 نظرات (0)

مي‌دانم‌ هيچ‌ صندوقچه‌اي‌ نيست‌ كه‌ بتوانم‌ رازهايم‌ را توي‌ آن‌ بگذارم‌ و درش‌ را قفل‌ كنم؛ چون‌ تو همه‌ قفل‌ها را باز مي‌كني. مي‌دانم‌ هيچ‌ جايي‌ نيست‌ كه‌ بتوانم‌ دفتر خاطراتم‌ را آنجا پنهان‌ كنم؛ چون‌ تو تك‌تك‌ كلمه‌هاي‌ دفتر خاطراتم‌ را مي‌داني...

حتي‌ اگر تمام‌ پنجره‌ها را ببندم، حتي‌ اگر تمام‌ پرده‌ها را بكشم، تو مرا باز هم‌ مي‌بيني‌ و مي‌داني. حتي‌ اگر تمام‌ پنجره‌ها را ببندم، حتي‌ اگر تمام‌ پرده‌ها را بكشم، تو مرا باز هم‌ مي‌بيني‌ و مي‌داني‌ كه‌ نشسته‌ام‌ يا خوابيده‌ و مي‌داني‌ كدام‌ فكر روي‌ كدام‌ سلول‌ ذهن‌ من‌ راه‌ مي‌رود. تو هر شب‌ خواب‌هاي‌ مرا تماشا مي‌كني، آرزوهايم‌ را مي‌شمري‌ و خيال‌هايم‌ را اندازه‌ مي‌گيري.
تو مي‌داني‌ امروز چند بار اشتباه‌ كرده‌ام‌ و چند بار شيطان‌ از نزديكي‌هاي‌ قلبم‌ گذشته‌ است. تو مي‌داني‌ فردا چه‌ شكلي‌ است‌ و مي‌داني‌ فردا چند نفر پا به‌ اين‌ دنيا خواهند گذاشت.
تو مي‌داني‌ من‌ چند شنبه‌ خواهم‌ مُرد و مي‌داني‌ آن‌ روز هوا ابري‌ است‌ يا آفتابي.
تو سرنوشت‌ تمام‌ برگ‌ها را مي‌داني‌ و مسير حركت‌ تمام‌ بادها را. و خبر داري‌ كه‌ هر كدام‌ از قاصدك‌ها چه‌ خبري‌ را با خود به‌ كجا خواهند برد.
تو مي‌داني، تو بسيار مي‌داني...
خدايا مي‌خواستم‌ برايت‌ نامه‌اي‌ بنويسم. اما يادم‌ آمد كه‌ تو نامه‌ام‌ را پيش‌ از آن‌ كه‌ نوشته‌ باشم، خوانده‌اي... پس‌ منتظر مي‌مانم‌ تا جوابم‌ را فرشته‌اي‌ برايم‌ بياورد.

 

مدیر وبلاگ بازدید : 146 شنبه 25 تیر 1390 نظرات (0)

از خدا یک کمی وقت خواست

وای ای داد بیداد
دیدی آخر خدا مهلتش داد

*
آمد و توی قلبت قدم زد
هر کجا پا گذاشت
تکه ای از جهنم رقم زد

*
او قسم خورد و گفت
آبروی تو را می برد
توی بازار دنیا
مفت قلب تو را می خرد

*
آمد دور روح تو پیچید
بعد با قیچی تیز نامریی اش
پیش از آنکه بفهمی
بالهای تو را چید

*
آمد و با خودش
کیسه ای سنگ داشت
توی یک چشم بر هم زدن
جای قلبت
قلوه سنگی گذاشت
قلوه سنگی به اسم غرور
بعد از آن ریخت پرهای نور
وشدی کم کم از آسمان دور دور

*
برد شیطان دلت را کجا، کو؟
قلب تو آن کلید خدا ، کو؟

*
ای عزیز خداوند

پیش از آنکه درآسمان را ببندند

پیش از آنکه بمانی
توی این راههای به این دور و دیری
کاش برخیزی و با دلیری
قلب خود را از او پس بگیری.

                                       عرفان نظرآهاری

 

مدیر وبلاگ بازدید : 125 شنبه 25 تیر 1390 نظرات (0)

فقر گرسنگی نیست .عریانی هم نیست .

فقر چیزی را نداشتن است اما آن چیز پول نیست . طلا و غذا هم نیست .

فقر همان گرد و خاکی ست که بر کتاب های فروش نرفته یک کتابفروشی می نشیند .

فقر پوست موزی ست که از پنحره اتومبیل به بیرون انداخته می شود .

فقر شب را بی غذا سر کردن نیست .فقر روز را بی اندیشه سر کردن است .

 

مدیر وبلاگ بازدید : 133 شنبه 25 تیر 1390 نظرات (0)

از شهيد والامقام متفكر راستين سخن گفتيم نا خود آگاه به ياد دكتر علي شريعتي افتادم حيف ديدم مطلبي از اين معلم حق طلب نگوييم كسي كه در ابتداي به راه افتادن نهضت جمهوري اسلامي كتاب ها  و نوار وسخنراني هاي او بود كه تغذيه كننده قشر دانشجو وتحصيل كرده بود٫ وبه حق در مناضره هاي كه باصاحب نظران آن زمان داشته اند از جمله: شهيد بهشتي مرتضي مطهري و مقام معظم رهبري نقد پذير وآگاه به نقصان در يك سري از نوشته ها  وسخنراني هاي خود بوده اند و تقاضا مند نقد براي تصحيح اين نقيصه ها٫ به اميد اينكه هميشه نقد ها و افكار منصفانه باشه

دكتر علي شريعتي: چگونه نا اميد شوم وقتي تو صميمي ومشتاقانه جوياي حال مني؟

 

مدیر وبلاگ بازدید : 142 شنبه 25 تیر 1390 نظرات (0)

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد.
یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند ، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 2,867